کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ




نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو




آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





 23839.jpg

قداست ایـــــــــــران

بلندی دمــــاوند
اصالت نـــــــوروز
قـــــدرت آرش
شرافت کــــــــــاوه
غیرت بــــــــابک
نجابت مــــــــــازیار
زیبایی شـــــــــــیرین
عشق فــــــــــــرهاد
شکوه جــــــــــمشید
عمر پـــــــــــــرسپولیس
منش کـــــــــــوروش
پندار نـــــــــیک
گفتار نــــــــــیک
کردار نـــــــــــیک 
را از اهورای پاک برایتان در این نوروز سفید آرزو میکنم
 

[+] نوشته شده توسط مریم در 14:18 | |







 چمدونش را بسته بودیم ،

با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک،
کمی نون روغنی، آبنات، کشمش
چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم
یک گوشه هم که نشستم
نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”

گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”
گفت: “کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن!
آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها،

من که اینجا به کسی کار ندارم
اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”
گفتم: “آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری
همه چیزو فراموش می کنی!”
گفت: “مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول!
اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترم؟!”
خجالت کشیدم …! حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم
و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.

اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،
راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم
قرآن و نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودن!
آبنات رو برداشت

گفت: “بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.”

دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:
“مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن.”

اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
“چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد،
شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”

در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد
زیر لب میگفت:
“گاهی چه نعمتیه این آلمیزر!!”

 


[+] نوشته شده توسط مریم در 11:9 | |








 
من از نزدیکی دشت محبت 
 
نردبانی کرده ام پیدا 
 
که تا قصر خدا هم پلکان دارد … 
 
در آنجا دستهایم را به سویش با تمنا باز کردم ، 
 
برایت بهترین را آرزو کردم …

love-2014-12.jpg 


[+] نوشته شده توسط مریم در 17:54 | |







روز تولد تو
روز نگاه باران
بر شوره زار تشنه
بر این دل بیابان
روز تولد تو
گویی پر از خیال است
یاس و کبوتر و باد

در حیرت تو خواب است 

12086293204 عکس های تبریک تولد 1390 2011


[+] نوشته شده توسط مریم در 12:41 | |